1-1- مقدمه:
از زماني كه بحث مديريت استراتژيك در محافل مديريتي جهان به صورت جدي مطرح شده است، همواره دانشمندان اين علم از جمله انسف، كويين، مينتزبرگ، همل، پورتر و… به دنبال شيوههايي براي تعيين استراتژيهاي ژنريك (به معناي استراتژيهاي قابل كاربرد در شركتهاي مختلف) بودهاند. در اين راه بسياري از اين دانشمندان مدلها و الگوهايي را پيشنهاد دادهاند كه برخي از آنها به واسطة انسجام و جامعيت كافي، ماندگار شده و برخي ديگر از اين الگوها به فراموشي سپرده شدهاند.
با داغتر شدن بحث مديريت استراتژيك، برخي از شركتهاي صنعتي و مشاورهاي از جمله جنرال الكتريك و گروه مشاوران بوستون نيز به صف الگوپردازان و مدلسازان حوزة مديريت استراتژيك پيوستند. از مهمترين رهآوردهاي اين تحقيقات و الگوپردازيها ميتوان به مفاهيم و مدلهاي زير اشاره كرد:
- استراتژيهاي رقابتي پورتر
- استراتژيهاي چهارگانة مايلز و اسنو
- سه الگوي استراتژيسازي مينتزبرگ
- استراتژيهاي تغيير كويين
- پنج پي (5P’s) مينتزبرگ
- مدل استراتژي-ساختار-تكنولوژي وودوارد
- چارچوب ارزيابي داخلي-خارجي و انتخاب استراتژي جنرال الكتريك (GE-IE)
- ماتريس بررسي محيط و استراتژيسازي SWOT
- ماتريس انتخاب استراتژي گروه مشاوران بوستون (BCG)
- ماتريس ارزيابي موقعيت و اقدام استراتژيك (SPACE)
- ماتريس استراتژي اصلي كريستنسن (Grand Strategy)
و…
1-2- موضوع تحقيق
گرچه اين مفاهيم و الگوها، رويكردهاي مختلفي به “استراتژي” و “مديريت استراتژيك” دارند، اما اكثريت قريب به اتفاق آنها ميكوشند:
- شيوههايي براي تعيين استراتژي معرفي كنند.
- استراتژيهاي استانداردشده و اصلي را كه قابل اجرا در بنگاهها و صنايع مختلف است ارايه نمايند.
- ارتباط اين استراتژيها را با ابعاد و شرايط سازمانها بيان كنند.
از سه كاركرد فوق، مورد آخر از پويايي و اهميت خاصي براي سازمانها برخوردار است، چرا كه موفقيت اجراي استراتژي را در سازمان تضمين ميكند.
حال سوال اساسي اين است:
ارتباط استراتژي با اين عوامل چگونه است؟ به عبارت ديگر، چه نوع سازماني، با چه ساختار، اندازه، فرهنگ، نيروي انساني، تكنولوژي و… و چه دیدگاهی برای اداره سازمان، بهتر است از چه نوع استراتژي بهره گيرد؟
به عنوان مثال بايد دانست شركتي كه در يك محيط پويا با فرهنگ سازماني منعطف كار ميكند و از تكنولوژي مدرن برخوردار است، با چه نوع استراتژي هماهنگتر است. و يا اينكه اگر استراتژي خاصي براي سازمان مد نظر است، چه تغييراتي بايد در تكنولوژي، ساختار، فرهنگ و… آن داد تا هماهنگي برقرار شود.
حال موضوعي كه از اهميت بسيار زيادي برخوردار ميشود، آن است كه ارتباط بين استراتژي، ساختار، تكنولوژي، فرهنگ و ... را چگونه و با چه مبنايي ميتوان برقرار كرد. در واقع به منظور مقايسه و ايجاد ارتباط بين عناصر مختلف سازماني بايد زباني مشترك و ادبياتي يكسان به كار برد. نقاط مرجع استراتژيك[1] دقيقا به همين منظور پيشنهاد ميشوند.
تئوري نقاط مرجع استراتژيك نخستين بار در سال 1996 توسط اوي فيگنباوم[2] در مقالهاي به همين نام انتشار يافت. سه سال بعد فيگنباوم به همراه پيتر بامبرگر كتابي با عنوان مديريت استراتژيك منابع انساني تاليف كرد و در بخشي از آن از همين ادبيات براي رسيدن به نتايجي خاص در حوزة منابع انساني استفاده نمود. تئوري نقاط مرجع استراتژيك، مكانيزمي پيشنهاد ميكند كه توسط آن، علاوه بر بهكارگيري يك رويكرد جديد جهت تدوين استراتژيهاي سطوح كسبوكار و وظيفهاي، ميتوان زبان مشتركي براي مقايسة عناصر سازماني با هم پيدا كرد. اين تئوري به طور خلاصه سه عامل را در تدوين استراتژيها حايز اهميت محوري ميداند:
1- ميزان توجه به داخل سازمان
2- ميزان توجه به محيط
3- زمان
كاربردي از اين تئوري كه در اين پروژه مد نظر قرار گرفته، همان استفاده از اين پارامترها براي ايجاد يك ادبيات مشترك بين عناصر سازماني است به گونهاي كه بتوان ارتباطي منطقي و قابل قياس بين آنها برقرار كرد. به نظر ميرسد با استفاده از يك ماتريس دوبعدي كه دو مولفة توجه به داخل/خارج و ميزان كنترل را به عنوان دو SRP در اختيار دارد (و البته عامل زمان هم در آن مستتر است) ميتوان چارچوب مشتركي براي مقايسة عناصر سازماني و ايجاد ارتباط بين آنها برقرار كرد.
به منظور اراية يك مدل شفاف و قابل فهم، بايد انواع استانداردشدهاي از استراتژي، فرهنگ سازماني، ساختار و… استفاده شود. لذا با توجه به جامعيت و كاربرد الگوهاي مختلف، با استفاده از مدل رو، مِیسون و دیکِل و الگوي استراتژيهاي چهارگانة مايلز و اسنو (استراتژيهاي تهاجمي، رقابتي، محافظهكارانه و تدافعي)، الگوي ساختار سازماني دفت (ساختارهاي از ارگانيكي تا مكانيكي)، الگوي فرهنگ سازماني دنیسون و میشرا به نقل از دفت (فرهنگ ماموريتي، انعطافپذير، بوروكراتيك و مشاركتي) و الگوي دستهبندي تكنولوژي طارق خليل به روايت از ( سختافزارمحور، نرمافزارمحور، انسان(مغز)افزارمحور و سازمانافزارمحور) استفاده شده است.
شايان ذكر است، مسلماً انواع استراتژيها، ساختارها، فرهنگها و تكنولوژيهاي سازماني تنها محدود به موارد فوقالذكر نيست و به عنوان مثال در دنياي واقعي ميتوان از صدها نوع استراتژي سازماني كه به فراخور شرايط سازمان طراحي ميشوند استفاده كرد. دستهبنديهاي فوق تنها به منظور استاندارد كردن و برخورداري از يك چارچوب جامع و تقريبي جهت بيان موضوع مد نظر قرار گرفته است و بايد اذعان داشت كه محقق به گستردگي مفاهيم فوق و پيچيدگي بيش از حد ارتباط آنها با يكديگر واقف است.
1-3- اهميت و ضرورت تحقيق
ناآگاهي از ارتباط بين اين عوامل و عدم تلاش در برقراري ارتباط بين آنها ممكن است بهترين استراتژيها را در مرحلة اجرا با مشكل مواجه كند؛ كما اينكه مطابق آمار و اطلاعات منتشر شده، كمتر از 10% استراتژيهاي تدوين شده به شيوهاي موفقيتآميز به اجرا در ميآيند (ديويد، 1379، 495).
بنابراين شناخت ارتباط بين انواع استراتژي و عناصر ساختاري و محتوايي سازمان و ايجاد هماهنگي بين آنها شرط لازم موفقيت استراتژي در اجراست. به عنوان مثال شركتي كه استراتژي تهاجمي را دستور كار خود قرار داده است بايد بداند كه براي اجراي اين استراتژي لازم است فرهنگ مشاركتي را اشاعه دهد و يا فرهنگ ماموريتي؟ همچنين لازم است ساختار خود را ارگانيكتر يا مكانيكيتر كند؟
1-4- پيشينة تحقيق
برخي از محققان عوامل و ابعاد سازمان را در ارتباط با استراتژي تحت دو عنوان “عوامل داخلي” و “عوامل خارجي” يا “عوامل نرم” و “عوامل سخت” بررسي ميكنند. برخي ديگر نيز تنها مهمترين عوامل را در نظر ميگيرند و از باقي عوامل موثر چشمپوشي ميكنند. خانم وودوارد در مدل مثلثي خود، رابطة استراتژي را با دو پارامتر “ساختار” و “تكنولوژي” حايز اهميت ميداند. لويت نيز در مدل خود اهميت ارتباط بين عوامل استراتژي، ساختار، تكنولوژي و فرهنگ سازماني (منابع انساني) را بر ميشمارد.
همچنين گروه مشاوران مككِينزي با اراية الگوي هفت اس (7S’s)، ارتباط استراتژي را با شش عامل ديگر (ساختار، سيستمها، مهارتها، سبك مديريت، منابع انساني و ارزشهاي مشترك) نشان ميدهد. ريچارد دفت نيز در مدل خود ارتباط استراتژي را با پنج عامل ديگر (تكنولوژي، محيط، اندازة سازمان، فرهنگ سازمان و ساختار سازماني) بيان ميكند.
در ایران -با توجه به اینکه تاکنون هیچ کتاب تالیفی در رابطه با این موضوع به رشته تحریر در نیامده است- تنها یک مورد پایاننامه مرتبط با موضوع یافت شد. این پایاننامه توسط اسدالله کردناییج در مقطع دکتری با عنوان "طراحی و تبیین مدل تعاملی استراتژی، فرهنگ سازمانی و محیط در سازمانهای صنعتی کشور" به راهنمایی دکتر اصغر مشبکی و در دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی در تاریخ 19 شهریور 1381 دفاع شد. در این پایاننامه، جهت آزمون فروض تحقیق سه پرسشنامه جهت تحلیل استراتژی سازمان (گونهشناسی اسنو و مایلز)، فرهنگ سازمانی قوی و ضعیف و پرسشنامه محیط پایدار و پویا طراحی و اجرا شد.
همچنین در تعدادی از پایاننامههای دانشجویان آقای دکتر اعرابی در دانشگاه علامه طباطبایی، دانشکده مدیریت نیز برخی از مواردِ مشابه –اما نهچندان همسنخ با این پایاننامه- از جمله رابطه رهبری-استراتژی و یا استراتژی پاداش مورد تجزیهوتحلیل قرار گرفته است.
1-5- اهداف تحقيق
با عنايت به مطالب ذكر شده اهدافي كه براي اين تحقيق مدِّنظر است عبارتند از:
1-5-1- هدف اصلي
تعيين و تبيين روابط بين استراتژي با عناصر سازماني ساختار، فرهنگ، تكنولوژي و اراية يك مدل براي برقراري هماهنگي بين انواع استراتژي سازماني، ساختار، فرهنگ و تكنولوژي سازماني به منظور افزايش اثربخشي اجراي استراتژي و بهبود عملكرد سازمان با استفاده از SRP[3]ها به عنوان نقاطي مرجع براي مقايسة عناصر سازماني
1-5-2- اهداف فرعي
1- دستهبندي همگن عناصر سازماني با استفاده از يك مدل مبتني بر SRPها
2- تبيين رابطة بين استراتژيهاي چهارگانة سازماني (مايلز و اسنو) و ساختارهاي چهارگانة دفت با استفاده از يك مدل مبتني بر SRPها
3- تبيين رابطة بين استراتژيهاي چهارگانة سازماني (مايلز و اسنو) و الگوي فرهنگ سازماني كويين با استفاده از يك مدل مبتني بر SRPها
4- تبيين رابطة بين استراتژيهاي چهارگانة سازماني (مايلز و اسنو) و تكنولوژيهاي سازماني دفت با استفاده از يك مدل مبتني بر SRPها
5- پيشنهاد الگوي ارتباط بين انواع مختلف استراتژيهاي سازماني، ساختار سازماني، فرهنگ سازماني و تكنولوژي سازماني با استفاده از يك مدل مبتني بر SRPها
1-6- فرضيهها (سوالات) تحقيق
1- هماهنگي استراتژي سازماني و فرهنگ سازماني موجب موفقيت سازمان و بهبود عملكرد آن ميشود.
2- هماهنگي استراتژي سازماني و ساختار سازماني موجب موفقيت سازمان و بهبود عملكرد آن ميشود.
3- هماهنگي استراتژي سازماني و تكنولوژي سازماني موجب موفقيت سازمان و بهبود عملكرد آن ميشود.
1-7- روش تحقيق
اين تحقيق از نوع ”تحقيق كيفي، تبييني، كاربردي“ ميباشد.
تحقيق كيفي: از آنجايي كه دادههاي تحقيق از نوع عدد و رقم و به صورت كمّي نميباشد، تحقيق از حيث دادهها يك تحقيق كيفي ميباشد.
تحقيق كاربردي: از آنجايي كه تحقيق تلاش ميكند به يك الگو (مدل) براي تبيين ارتباط بين عناصر سازماني بپردازد، از حيث هدف يك تحقيق كاربردي محسوب ميشود.
تحقيق تبييني: از آنجايي كه تحقيق به دنبال يافتن روابط موجود و تفسير موضوع و علتيابي آن ميباشد، از حيث روش تحقيق يك تحقيق تبييني ميباشد.
1-8- قلمروي تحقيق
این تحقیق با اخذ نظرات خبرگان علم مدیریت (اساتید گروههاي مديريت بازرگاني، صنعتي و دولتي دانشکدة مدیریت دانشگاه علامه طباطبایی) انجام شده است.
1-9- روش گردآوري دادهها
1- مطالعات كتابخانهاي: جهت بررسي و تهية ادبيات موضوع
2- جستجوي اينترنتي: جهت بررسي و تهية ادبيات موضوع
3- پرسشنامه: بهمنظور بيان چگونگي ارتباط بين پارامترهاي فوقالذكر و تدوين دقيق فروض و اثبات نظري و كاربردي مدل با اخذ نظرات خبرگان علممديريت
4- مصاحبه: جهت ایجاد و آزمون نظری مدل، از نظرات خبرگان علم مدیریت بهصورت موردی و بهشکل مصاحبة مستقیم استفاده شده است.
1-10- محدوديتهاي تحقيق
1- در دسترس نبودن اطلاعات علمي مرتبط با موضوع (مطالعات كتابخانهاي)
2- ناهمگوني نظرات خبرگان در بيان ارتباط بين پارامترها
3- عدم تكميل به موقع و كامل پرسشنامهها از سوي خبرگان علم مديريت
1-11- واژگان تحقيق
1-11-1- استراتژي[4]
استراتژي عبارت است از هماهنگي بين توانمنديهاي و مزيت رقابتي سازمان (منابع انساني، فرآيندها، محصولات يا كالاها، دانش فني و اثربخشي سازماني) با فرصتهاي بازار به منظور تأمين اهداف سازماني.
استراتژيها ابزاري هستند كه شركت ميتواند بدان وسيله به هدفهاي بلندمدت خود دست يابد. استراتژيهاي شركت ميتوانند بصورت گسترش دادن فعاليت در سطح جغرافيايي، تنوع بخشيدن به فعاليتها، خريد شركتهاي ديگر، تويد و عرضه محصول، رسوخ در بازار، كاهش هزينهها، فروش اقلامي از داراييها، تعويض بسياري از اختيارات و تشكيل مشاركتهاي خصوصي باشند. (ديويد، 1379، 38)
از ديد كاپلان و نورتون[5] استراتژي مجموعهاي از مفروضات است كه جهتگيري يك شركت يا مؤسسه را براي تأمين چشمانداز و حداكثر كردن امكان موفقيت در آينده نشان ميدهد. با بيان ديگر استراتژي عبارت از شيوه منحصر بفرد و پايداري است كه سازمان بدان وسيله ارزش ميآفريند. استراتژي پاسخ به اين سئوال است كه" آيا ما كار درستي را انجام ميدهيم ؟"
)www.balancedscorecard.org/basics/definitions.html (
استراتژي عبارتست از برنامه يا جهتگيري كلان براي رسيدن به اهداف.
(www.w0ipl.com/ecom/icsterns.htm)
استراتژي يك رويكرد است كه جهتگيري كلي سازمان را شكل ميدهد و محيط آينده سازمان را تعيين مينمايد.
(it.csumb.edu/departments/data/glossary.html)
استراتژي طرح كلي شركت براي توسعه است. استراتژي عموماً بصورت عبارتي بيان ميشود كه اقدامات لازم براي اطمينان از پيشرفت شركت مبتني بر چشمانداز، ارزشها و مأموريت را تبيين مينمايد.
(strategis.ic.gc.ca/epic/internet/instco-levc.nsf/en/h_qw00037e.html)
آلفرد چندلر[6] كه براي اولين بار واژة استراتژي را بهصورت رسمي در مديريت مطرح كرد، آن را بدين صورت تعريف نمود: "استراتژي به معناي تعيين هدفهاي بلندمدت يك سازمان و گزينش مجموعة اقدامات و تخصيص منابع لازم براي دستيابي به اين اهداف است (چندلر، 1362، 13).
كويين[7] استراتژي را "الگو يا طرحي كه هدفها، سياستها و زنجيرههاي عملياتي يك سازمان را درقالب يك كلِّ به هم پيوسته با يكديگر تركيب ميكند" معرفي مينمايد (كويين و مينتزبرگ، 1382، 5).
فرد ديويد در تعريف استراتژي ميگويد:" استراتژيها ابزاري هستند كه شركت ميتواند بدان وسيله به هدفهاي بلند مدت خود دست يابد" (ديويد، 1379، 38).
پيتر دراكر[8] تصميمات استراتژيك را " كلية تصميمهاي مربوط به اهداف شركت و راههاي رسيدن به آنها." ميداند (آرمسترانگ، 1381، 46)
مايكل آرامسترانگ[9] در تعريف استراتژي ميگويد: "استراتژي را ميتوان به عنوان ابراز صريح اين موارد دانست: آنچه كه سازمان ميخواهد بشود (مقصود سازمان)، آن جا كه سازمان ميخواهد برود (مقصد سازمان) و به طور كلي آن طوري كه سازمان ميخواهد به مقصود و مقصد خود برسد(روش كار سازمان). در ابتداييترين شكل خود، استراتژي در يك شركت تجاري به پرسشهاي زير پاسخ ميدهد: ما داريم چه ميكنيم؟ و چطور ميخواهيم از راه انجام اين كار پول بدست بياوريم؟ استراتژي جهتي را كه شركت دارد به آن طرف و با توجه به محيطش حركت ميكند تا به برتري رقابتي پايدار دست يابد، نشان ميدهد." (آرمسترانك، 1381، 48)
ديويد هانگر[10] استراتژي را اينگونه تعريف مينمايد: "يك استراتژي عبارت است از طرح جامع و مادر شركت كه نشان ميدهد شركت چگونه به مأموريت و اهداف دست مييابد." (هانگر، 1381، 24)
ريجارد دفت[11] در باب تعريف استراتژي مينويسد: "استراتژي عبارت است از يك برنامه عملي كه به موجب آن شيوة تخصيص منابع و فعاليتهاي شركت در رابطه با محيط و در راه نيل به هدفهايش تعيين ميگردد." (دفت ، 1378، 23)
چایلد[12] (1972) نیز استراتژی را "مجموعهای از انتخابهای بنیادی یا حساس درباره نتایج یک فعالیت و ابزار انجام آن فعالیت" میداند (آرمسترانگ، 1381، 47).
همچنین فاولکنر و جانسون[13] (1992) نیز در باب استراتژی مینویسند: "استراتژی به حرکت و مسیر حرکت بلندمدت و همچنین گستره فعالیتهای یک سازمان اطلاق میگردد. همچنین به این مهم میپردازد که چگونه سازمان جایگاه خود را با توجه به محیط و بهویژه با توجه به رقبایش تعیین میکند... استراتژی به چگونگی ایجاد مزیت رقابتی، که در طول زمان و به شکلی ایدهآل پایدار بماند و با کمک حرکتهای تکنیکی و توجه به اهداف بلندمدت، میپردازد" (آرمسترانگ، 1381، 47).
از دید جانسون و شولز[14] (1993)، "استراتژی عبارتاست از جهت حرکت و گستره فعالیتهای یک سازمان در بلندمدت با توجه به منابع موجود و محیط درحال تغییر سازمان، بهویژه باتوجه به بازارها، مشتریان و کارفرمایانش، باتوجه به انتظارات گروههای ذینفع" (آرمسترانگ، 1381، 47).
پژوهشگر دیگری با نام کی (1999) میگوید: "استراتژی کسبوکار به هماهنگی بین قابلیتهای نهفته شرکت با محیط بیرونیاش میپردازد" (آرمسترانگ، 1381، 47).
ریچاردسون و تامپسون[15] (1999) هم دراینباره میگویند: "یک استراتژی، چه استراتژی منابع انسانی باشد با نوع دیگری از مدیریت، باید دارای دو عنصر کلیدی باشد: باید اهداف استراتژیک وجود داشته باشد (یعنی آن چیزهایی که استراتژی قرار است بهدست آورد) و باید یک طرح عملی وجود داشته باشد (یعنی ابزاری که بهوسیله آن میتوان اهداف مشخصشده را بهدست آورد" (آرمسترانگ، 1381، 47).
1-11-2- مديريت استراتژيك[16]
مديريت استراتژيك عبارتست از اِعمال برنامههاي گسترده مديريتي سيستماتيك در سطح سازمان شامل تدوين،ارزيابي و بازنگري برنامههاي كسب و كار، طرحهاي استراتژيك، برنامههاي كاري و ... و ساير استراتژيهاي بلندمدت سازماني و همچنين تدوين مأموريت و اهداف سازماني، بهبود مستمر فرآيندهاي كاري، تضمين كيفيت و تنظيم قوانين و مقررات پايهاي سازمان.
(metadata.curtin.edu.au/manual/classification.html)
مديريت استراتژيك يك وظيفه كلّسازماني (مرتبط با تمام سطوح سازمان) است كه تدوين و اجراي استراتژي را در بر ميگيرد. به عبارت ديگر توان هدايت سازمان بعنوان يك كل، براي تغييرات استراتژيك تحت شرايط عدم اطمينان و پيچيدگي زياد ميباشد.
(wps.prenhall.com/wps/media/objects/213/218150/glossary.html)
واژه مديريت استراتژيك به فرآيند مديريتي تنظيم چشمانداز استراتژيك، تدوين اهداف و استراتژي، اجرا و اداره استراتژي و ايجاد اصلاحات در چشم انداز، اهداف، استراتژي و شيوه اداره در طول زمان بر ميگردد.
(highred.mcgraw-hill.com/sites/0072443715/student_view0/glossary.html)
مديريت استراتژيك عبارتست ازفرآيند تعيين اهداف سازمان، تدوين سياستها و برنامهها براي حصول اهداف و تخصيصي منابع جهت اجراي برنامهها،كه بالاترين سطح فعاليتهاي مديريتي محسوب شده و عموماً توسط مديريت ارشد سازمان و تيم اجرايي جهت تعيين جهتگيري كلي سازمان انجام ميشود. استراتژي سازمان به اقتضاي منابع، شرايط و اهدافش تعيين ميگردد.
(en.wikipedia.org/wiki/Strategic_management)
ديويد مدیریت استراتژیک را بدینگونه تعریف ميکند: هنر و علم تدوین، اجرا و ارزیابی با تصمیمات وظیفهای چندگانه که سازمان را قادر ميسازد به هدفهای بلندمدت خود دست یابد (دیوید، 1379، 24) او مدیریت استراتژیک را شامل سه مرحلة تدوین، اجرا و ارزیابی استراتژی ميداند.
پیِرس و رابینسون[17] (1988) مدیریت استراتژیک را مجموعهای از تصمیمها و اعمال میدانند که منجر به طراحی و اجرای استراتژیهایی ميشود که برای حصول به اهداف یک سازمان مورد استفاده قرار ميگیرند (آرمسترانگ، 1381، 57).
1-11-3- تدوين (برنامهريزي) استراتژيك[18]
برنامهريزي استراتژيك عبارتست از تنظيم طرحهاي بلندمدت برمبناي اهداف كلي سازمان. برنامههاي استراتژيك كه عموماً 5 يا 10 ساله و يا حتي بيشتر هستند، از سناريوها يا ساير شيوههاي برنامهريزي براي تشخيص فرضيات، ريسكها و عوامل محيطي استفاده ميكنند.
)www.mc2consulting.com/riskdef.htm (
برنامهريزي استراتژيك مجموعه اقدامات منظمي است كه براي اتخاذ تصميمات و فعاليتهاي كليدي انجام ميشود و به اين سئوالات پاسخ ميدهد كه سازمان براي چه وجود دارد، چه ميكند و چرا اين كار را ميكند. برنامهريزي استراتژيك جمعآوري گسترده اطلاعات، تعيين گزينههاي ممكن و تأكيد بر نتايج آتي تصميمات فعلي را در بر ميگيرد، اطلاعرساني، ارتباطات و مشاركت را تسهيل ميكند، سليقهها و ارزشهاي گوناگون را با هم هماهنگ ميكند و تصميم گيري منظم و اجراي موفقيتآميز را ترويج مينمايد.
(mapp.naccho.org/mapp_glossary.asp)
طراحی استراتژی شرکت را ميتوان به عنوان فرایند خلقِ جهت و راستای حرکت تعریف کرد. اغلب آن را به عنوان امری منطقی و اقدامی گامبهگام توصیف کردهاند که نتیجه آن بیانیهای مکتوب و رسمی است که راهنمایی مشخص و دقیق به سمت اهداف بلندمدت سازمان ميباشد. (آرمسترانگ، 1381، 53).
تدوین استراتژی که اغلب به آن برنامهریزی بلندمدت استراتژیک نیز ميگویند عبارت است از طراحی ماموریت، اهداف و سیاستهای شرکت. تدوین استراتژی با تجزیهوتحلیل موقعیت شروع ميشود (هانگر، 1381، 126).